زنده یاد استاد کاوه یاری

اسباب‌بازی‌های من چکش و سندان بود...!
کاوه دربارهٔ ساخت  چقاشی‌هایش می‌گوید:
«از همان زمان کودکی، عادت داشتم عصرها قبل از تعطیل شدن کارگاهِ آهنگریِ روبه‌روی مغازهٔ پدرم، در لابلای آهن‌خورده‌های باطله دنبال تکه‌هایی از آهن بگردم که با تخیل من دارای شکلی از یک موجود زنده بود یا می‌شد با چکش‌کاری، سروشکلی بهش داد. این‌ها را با ضایعات مغازهٔ پدرم ترکیب می‌کردم و یک چیزی ازش درست می‌کردم. خلاصه که اسباب‌بازی‌های دوران کودکی و نوجوانی من شده بود این آهن‌پاره‌ها. چند سال بعد پدرم حرفه‌اش را تغییر داد، وسایل کارگاهش را جمع کرد، بخشی را فروخت،  بخشی‌از چکش‌ها و قیچی‌های آهن‌بری‌اش هم سراز خانه درآوردند و شدند اسباب‌بازی من و مایهٔ جنگ و دعوا در خانه! همسایه‌ها از سروصدا عصبانی می‌شدند و اعتراض می‌کردند و کتک‌های مفصلی نوش‌جان می‌کردم! البته من بیدی نبودم که از این بادها بلرزم و جابزنم! شاید بخاطر این‌که غیر از چکش و سندان به‌اسباب‌بازی دیگری علاقه نداشتم، و غیر از تکه فلز چیز دیگری در دست نبود!

صدای چکش، موسیقی زندگی من بوده است!
کاوه دربارهٔ هنر چقاشی می‌گوید:
«تحصیلات من در رشتهٔ فلزکاری است. سال‌ها پیش زمانی که کودک بودم، از همان کلاس‌های اول و دوم مدرسه، پدرم در بازارِ اراک یک کارگاه حلبی‌سازی داشت. بخاری‌های نفتی تولید می‌کرد برای مدارس، همراه با سطل و آفتابه و وسایل مختلف فلزی. تابستان‌ها که مدرسه‌ها تعطیل می‌شد، من و برادرم را همراه خودش به‌کارگاهش می‌برد. اتفاقا عموی مرحومم هم کارش فلزکاری، جوش‌کاری  و آهنگری بود، یک کارگاه آهنگری هم دقیقا روبروی مغازهٔ پدرم واقع شده بود. توی بازار به‌فاصلهٔ خیلی کمی، راستهٔ مسگرها هم بود، یعنی از آن راسته گوش‌ت پر می‌شد از صدای پتک و چکش. متاسفانه این‌روزها تمامی آن کارگاه‌های کوچک جمع شده و تبدیل به‌مغازه‌هایی شده برای فروش انواع پلاستیک و بنجل‌های چینی. حسابش را بکنید از دوران کودکی تا امروز که این کارها به نمایشگاه آمده، مهم‌ترین موسیقی زندگی من صدای خوردن چکش روی فلز بوده است...!

به اشتراک بگذارید:

نظر شما:

security code